محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

هفته ای که گذشت و سحرهایی که خواب موندیم

تولد ساراجون توی هفته گذشته چند روزی که درگیر مراسم عموی مامانی بودیم و به همین خاطر یکشنبه شب که تولد ساراجون بود و دعوت شده بودیم نتونستیم بریم همین جا از ساراجون و مامان گلش عذرخواهی می کنیم انشاءا.. صدوبیست ساله بشی ساراجون این گلها از طرف آبتین تقدیم تو عزیزم                                                                        &...
27 مرداد 1391

درگذشت عمو

متاسفانه دیروز ساعت 5 صبح عموی مامانی به رحمت خدا رفت  بنده خدا عمو خیلی انسان ساکت و کم حرفی بود و آزارش حتی به مورچه هم نمی رسید برای شادی روحش فاتحه بفرستید لطفا
23 مرداد 1391

بهانه نیمه شب (شیر سارا)

یکشنبه شب وقتی از خونه مامان جون بعد از افطار اومدیم خونه کلی بازی کردی وتا ساعت   12:15شب هیچی جز میوه نخوردی البته خونه ی مامان جون افطاری مفصلی خورده بودی اما ساعت 12:15 درست موقع خواب شروع کردی به بهانه گرفتن برای به قول خودت شیل شارا متاسفانه شیر توی خونه نداشتیم هرکارت کردیم نتونستیم خوابت کنیم ازبس گریه کردی مجبور شدم بلند شم باهم رفتیم برای خرید شیر  تو هم کیفت رو برداشته بودی و می گفتی شیل شارا بخریم بژاریم توش   اون موقع شب  توی ماه رمضون اکثر مغازه ها نهایتش تا ده و یازده شب بازند ماشین رو که سرو ته کردم بابا هم بیچاره لباس پوشیده بود و اومده بود دم در و منتظر ما بود سوارش کردیم و رفتیم دنبال شیر چند تا...
16 مرداد 1391

بازی

            خاک بازی (بابا برات از ماموریت که برمی گشته یه کارتن خاک تمیز از جاده آورده بود)                            اسب بازی( از بس اربابا خواستی اسب بشه و سوارش بشی  اونم به ستوه اومد ویکماه پیش برات یه اسب خرید )        بستن کمربند (چندروز پیش خودت توی ماشین برا خودت کمربند انداخته بودی و می گفتی کممبن بشتم )                     &nb...
14 مرداد 1391

آقا پیرزن/شمای بد

عزیزم جمعه شب (٦/٥/٩١)با بابایی طبق معمول برای خوندن نماز مغرب و عشاء به قصد مسجد از خونه زدیم بیرون البته یه کم زودتر رفتیم تا خریدهم کنیم یه دفعه گوشه خیابون یه پیرمرد رو دیدی که عصا به دست داشت و خمیده راه می رفت رو کردی به من و گفتی مان آقا پیرزنه ؟ ( نکته اینجاست که بابا توی خونه یه عصا دست میگیره و باهات بازی خاله پیرزن کجا میری رو بازی میکنه و براهمین تو هم اونروز به پیرمرد گفتی آقا پیرزن) گفتم مامان نه .این آقا پیرمرده گفتی نه آقا پیرزنه (برای  تو عزیزم مرغ یه پا داره دیگه )                                        ...
7 مرداد 1391

شو لباس

دیشب خونه دائی مامانی افطاری دعوت بودیم و زهرا دختردائی مامانی که 10 سالشه با لباسهای بچگی ها و الانش برامون بوسیله تو عزیزم یه شو لباس برگزار کرد اینم عکسهات البته چند تاییش رو نتونستم عکس بندازم فقط بگم همین که بعداز پوشیدن  یکایک لباسها ازدر که می اومدی بیرون همه دوربینهای موبایلشون به سمت تو بود پسردائی حجت دائی حسین زندائی مامانی و همه کلی خندیدن و لذت بردن                                               &nb...
3 مرداد 1391

زردآلو

امروز صبح که از خواب بیدارشدی به محض چشم باز کردن گفتی من ژردآلو می خوام متاسفانه توی خونه زردآلو نداشتیم اما بابا امروز وقتی از سرکاراومد برات زردآلو خریده بود اما حیف که تو خواب بودی عزیزم فکر کنم خواب زردآلو دیده بودی  به هر حال نوش جونت گل پسرم                                                           ...
1 مرداد 1391

درآوردن ادای تام

امروز داشتی تام و جری نگاه میکردی بهش خیلی علاقه داری و فقط یه مدل سی دی این برنامه رو پسندیدی و من بیچاره از 9صبح تا ظهر ساعت 2 و از بعدازظهر ساعت 7 تا حدود 10 شب مجبورم این سی دی رو همراه تو ببینم برات دو سه مدل دیگرش رو هم گیر آوردم اما به محض اینکه متوجه میشی همون سی دی قبلی نیست داد و بیداد راه میندازی که : ای موش و گبه نه ای یکی شی دی بژا (منظورت اینه که این یکی سی دی موش و گربه نه اون یکی سی دی رو بزار) منم دیگه چند روزه که تسلیم شدم و عادت کردم به همین سی دی              القصه هر بخش جدیدی که می خواد با این سی دی پخش بشه رو از قبلش حدس میزنی مثلا  همین که می خواد ...
28 تير 1391
1